۱۲ سال پیش بیستساله بوده است و در اوج جوانی. تا آن موقع مثل همه، روی پاهای خودش میایستاده، پلههای دانشگاه را بالاوپایین میرفته و در کوچه و خیابان قدم میزده، اما ناگهان با یک بیماری روبهرو میشود و بهتدریج توان حرکتی پاهایش را از دست میدهد.
بعد رفتوآمدش به بسیاری از جاها قطع میشود؛ مثلا مجبور میشود دانشگاه رفتن را کنار بگذارد، اما این به معنای تمام شدن دنیا برای او و بسته شدن همه درها نبوده است. او به دستهایش نگاه میکند؛ به انگشتانی که هنوز میتوانست به کار دنیا بیاید.
ملیحه کیانطلب تا آن روز، هنری را که در انگشتانش نهان شده بود، ندیده بود، اما ازپا افتادنش، باعث شد به قدرت و توانمندی دستانش بیشتر پی ببرد. او حالا هنرمندی است که تولیدات زیادی در زمینه بافتنی و چرمدوزی دارد و کارش بهقدری حرفهای و زیباست که در نمایشگاهها با استقبال روبهرو میشود.
هنرمند توانیاب محله رازی که در همه حال، توکلش به خدا بوده، حالا علاوهبر تولید آثار هنری و شرکت در نمایشگاههای مختلف، آموزش دادن به علاقهمندان کارهای هنری را نیز برعهده دارد.
بهمحض ورود ما به منزل پدریاش، به اتاق شخصیاش دعوتمان میکند تا در آنجا گفتگو کنیم؛ مکانی که بیشتر وقتش را در آنجا میگذراند. دورتادور اتاق با دستساختههای خودش، تزیین شده است. عروسکهای بافتنی یک طرف قرار گرفته و کیفهای چرمی کوچک و بزرگ، سمت دیگر. آنقدر کارهایش را با دقت و هنرمندانه ساخته است که بهسختی میتوان باور کرد کارِ دست باشد.
پیش از آنکه درباره هنرش حرف بزنیم، دوست دارد از بیماری اش بگوید که ۱۲ سال پیش، سلامتی را از او گرفت؛ بیماریای که ازدواج فامیلی پدر و مادرش علت اصلی آن بوده است.
خودش میگوید: «تا بیستسالگی، سالم بودم و پس از آن، پایم کمی ورم کرد. پزشکان فکر میکردند که کبدم مشکل پیدا کرده، حتی نمونهبرداری کبد هم انجام دادم. پاهایم توان حرکت نداشت و روزبهروز هم از قدرتش کم میشد. پزشکها تا پنج سال نتوانستند تشخیص بدهند که مریضیام چیست.
به توصیه آنها داروهایی خوردم که نباید میخوردم و از ترس شدت پیدا کردن بیماری، حرکت نمیکردم، درصورتیکه بیماران دیستروفی باید زیاد تحرک داشته باشند. اینها همه دستبهدست هم داد تا روند بیماریام سرعت پیدا کند.
با شدت پیدا کردن بیماری و تحلیل عضلاتم بهخصوص در ناحیه پاهایم، پس از آزمایشهای مختلف، بالاخره پزشکها فهمیدند که من دیستروفی، یک نوع بیماری کاهنده عضلات دارم؛ بیماریای که فردای آن معلوم نیست چه بلایی بر سر بیمار میآید و کمکم به دستها و بقیه اندامها سرایت میکند. توان اندامهای حرکتی را کم میکند و درنهایت از بین میبرد. هیچگونه درمان قطعی نیز تاکنون در جهان برای آن پیدا نشده است.»
این بیماری فقط به ملیحه ختم نمیشود و پنج سال است که علائم آن، در برادرش نیز ظاهر شده است.
تصور اینکه در بیستسالگی، بهناگاه توان حرکتی پاهایت را از دست بدهی، دشوار است و هر کسی قدرت پذیرفتن این شرایط را ندارد؛ موضوعی که ملیحه کیان طلب با آن روبهرو شده، اما مغلوب این وضعیت و مشکل نشده و این تهدید را به فرصت مبدل کرده است؛ «من دانشجوی رشته کامپیوتر بودم و عاشق درس. آمال و آرزوهای خودم را داشتم، اما فضای دانشگاه طوری بود که باید پلههای ساختمان را چهارطبقه بالا میرفتم و با وضعیت جدید جسمیام، دیگر توان انجام این کار را نداشتم؛ به همین علت مجبور شدم در ترم سوم دانشگاه انصراف دهم.»
اما صبوری و اراده ملیحه، مانع از این میشود که او دست از هرکاری بکشد و تسلیم شرایط شود؛ «انصراف دادنم از دانشگاه، به این معنا نبود که من تسلیم شدهام. به این فکر میکردم که حالا این وضعیت پیش آمده است و باید شرایط جدید را بپذیرم.
نباید مسئله را از این بغرنجتر کنم و بهتر است راهی پیدا کنم تا جلوی پیشرفت بیماریام را بگیرد. در این میان، یکی از دوستانم پیشنهادی به من داد که خیلی راهگشا بود. او به من گفت یک مرکز توانیابی هست که به افراد کمتوان جسمی آموزش میدهد.
من هم به آنجا رفتم و فورا ثبتنام کردم. از همان سالها، یکی از دلخوشیهایم، حضور پیدا کردن در این مرکز شد؛ مکانی که بیش از هر جایی به امثال من بها میدهد و سرویسهای رفتوبرگشت و فضای این مکان، کاملا برای معلولان مناسبسازی شده است.
آنجا در کلاسهای هنری مختلف شرکت کردم. فکر نمیکردم که این همه ذوق هنری داشته باشم؛ چون تا پیش از بیماریام، در این زمینه هیچ کاری انجام نداده و فقط به درس خواندن فکر کرده بودم. شروع کردم به ساختن جعبههای زیبای مقوایی. کیف و دستسازههایی با چرم درست میکردم و عروسک میبافتم.
اینها کارهای هنری من است که از همان زمان تا الان با عشق، به انجام آن مشغولم و حالم را خیلی خوب میکند. وقتم را به این صورت پر میکنم و دلخوش به این هستم که میتوانم با فروش کارهایم که اغلب فقط هزینه مواد اولیهاش را جبران میکند، کارهای بعدی را بسازم.»
او آنقدر خوب ازعهده انجام کارهای هنریاش برمیآید که در حال حاضر، درکنار قبول سفارشهای متعدد سیسمونی یا انواع کیفها و زیورآلات چرمی، به هنرجویان علاقهمند نیز آموزش میدهد؛ «سفارشهای مختلف قبول میکنم؛ مثلا خانمهای باردار، معمولا برای سیسمونی، شخصیتهای مختلف کارتونی را سفارش میدهند که عروسکشان را ببافم.
گاهی هم الگوهایی از کیفهای چرمی خارجی میآورند تا برایشان درست کنم و من هم سعی میکنم از لحاظ طرح، دقیقا مشابه و مطابق خواسته آنان، کیف را آماده کنم. برخی مواقع هم طرحهای اصیل ایرانی را روی کیفهای چرمی اجرا میکنم. علاوه بر این، تابهحال به بیش از ۱۰ نفر، این هنرها را آموزش دادهام و الان شاید درآمد هنرجویانم بیش از خودم باشد.»
هنرمند محله ما توان اجاره مغازه را ندارد تا مکان ثابتی برای عرضه کارهایش داشته باشد و به همین علت مهمترین دغدغهاش، بازاریابی برای هنرش است؛ «توان تولید به تعداد زیاد را دارم، اما کسی نیست که کارهایم را برایم بفروشد. بازار هنر، چندان خوب نیست و بهقول معروف، در کار ما دست زیاد شده است.
بیشتر مردم هم بهدنبال کیفیت نیستند و کالای ارزان میخواهند، ولی من همیشه سعی میکنم با بهترین مواد اولیه، کار خوب تولید کنم؛ برای همین هر وقت کارهایم را در نمایشگاهها عرضه میکنم، بهخاطر کیفیت مطلوب و زیباییشان، با استقبال روبهرو میشود.
تابهحال در بیش از ۱۰ نمایشگاه، شرکت کرده و غرفه داشتهام. چهار سال پیش، در نمایشگاهی که شهرداری برپا کرده بود، شرکت کردم و غرفهام، زیباترین غرفه شناخته شد. دو بار هم، کارهایم را برای نمایشگاه صنایع دستی در تهران فرستادهام.
علاوهبر این، چندباری با هنرجویانم، بهصورت مشترک، نمایشگاه صنایعدستی راه انداختهایم و چندمرتبه هم در نمایشگاه بینالمللی صنایع دستی شرکت کردهام که استقبال خوبی از کارهایم شده است. او از خواسته خودش نیز برایمان میگوید؛ «ای کاش، مکانی دائمی برای عرضه آثار هنرمندان بهخصوص هنرمندان کمتوان جسمی، احداث شود تا آنها بدون دغدغه فروش کارهایشان، به فعالیت هنری بپردازند.»
ویلچر برقیاش را چهار ماه است خریده تا ترددش راحتتر باشد؛ «۵ میلیونو ۵۰۰ هزار تومان وام گرفتم و ویلچر خریدم. قرار شده بهزیستی فقط ۵۰۰ هزار تومان آن را بدهد که هنوز وجهی دست ما را نگرفته است.»
او هم مثل همه افراد ویلچرنشینِ این شهر، دل پُری از وضعیت خیابانها و وسایل حملونقل شهری دارد که اصلا برای آنان مناسبسازی نشده است؛ «هزینههای زندگی یک فرد کمتوان جسمی از دیگران بیشتر است، بنابراین مجبور است از وسایل حملونقل عمومی استفاده کند، درصورتیکه این وسایل اصلا برای این افراد مناسبسازی نشده است. پله اتوبوس، خیلی بلند است و من بدون کمک دیگران نمیتوانم وارد اتوبوس شوم. اتوبوسهای تندرو هم معمولا با فاصله از سکو توقف میکنند.»
هنرمند جوان محله رازی، در ادامه از نگاههای سنگین برخی مردم و نوع رفتارشان گلایه میکند و میگوید: «بارها پیش آمده که جوانهایی که در پیادهرو بیکار ایستادهاند، با نگاههای سنگین و ترحمآمیزشان حس بدی به من دادهاند.
گاهیاوقات از کنار افرادی عبور میکنی و صدای «نچنچ» آنها را میشنوی یا میبینی که بهنشانه تأسف، سرشان را تکان میدهند و با مقایسه خودشان با ما، خدا را شکر میکنند. همه این رفتارها آزاردهنده است؛ گرچه خیلیوقت است که دیگر با آنها کنار آمدهام.»
او به مکان زندگی خانوادهاش در مجتمع آپارتمانی اشاره میکند و میگوید: «حتی در محل زندگیام، محیط برای رفتوآمدم مهیا نیست. از ورودی مجتمع تا خانه ما، پنجشش پله قرار گرفته است؛ به همین دلیل سطح شیبداری از انباری داخل منزل، به بیرون درست کردهایم تا ویلچر برقی بهراحتی عبور کند. به هیئتمدیره مجتمع، پیشنهاد دادیم که این سطح شیبدار را از اتاق شخصیام به بیرون ایجاد کنیم و با وجود اینکه انجام این کار هیچ منع و مزاحمت فنی و قانونی برای همسایهها ندارد، هیئتمدیره با آن موافقت نمیکند.»
کیانطلب که از حمایت خانوادهاش در همه مراحل بیماریاش بهرهمند بوده است، در اینباره میگوید: «مادرم میتوانست طور دیگری با من رفتار کند و تا این حد، خودش را وقف من نکند، اما او مادری نمونه است؛ پابهپای من پیش آمد و از جانش مایه گذاشت. همهکار برایم انجام داده؛ ازتر و خشک کردن و مراقبت جسمی گرفته تا سنگ صبور بودن در اوقات تنهایی و دلتنگیام. حضور او برایم، نعمت بزرگی است.»
مشکلات و آزمونهای زندگی، بندهها را به خدا نزدیک میکند. این اعتقاد شخصی هنرمند محله رازی است که اکنون بیماریاش به دستهایش نیز سرایت کرده و توان حرکتی آنها، اندکی تحلیل رفته است؛ «همیشه با این همه درد، خدا را شکر میکنم.
مطمئنم که خدا در آن دنیا، صبر و تحمل مرا دربرابر این مسئله بیاجر نمیگذارد. بهترین تفریح من در حال حاضر، رفتن به زیارت امامرضاست. هفتهای یکبار به حرم میروم تا ارتباط قویتری با امامرضا (ع) داشته باشم و بتوانم آرامشم را حفظ کنم.»
خیلی از افراد سالم به روحیه خوب و قوی این هنرمند سیودوساله غبطه میخورند؛ «گاهی افراد سالم بهصراحت میگویند که ما از این همه علاقه تو به زندگی، روحیه میگیریم. این حرف را بارها شنیدهام. خدا خودش این قدرت روحی را به من داده است. راضی به قضا و قدر الهی هستم و مطمئنم که بهزودی داروی این درد ناعلاج پیدا میشود. منتظر آن روز هستم و فقط امیدوارم که مثل سایر هزینهها ازجمله کاردرمانی و... گران نباشد تا ما هم بتوانیم از این شیوه درمان استفاده کنیم.»
* این گزارش چهارشنبه، یکم دی ۹۵ در شماره ۲۲۴ شهرآرامحله منطقه ۱۰ چاپ شده است.